نوشته شده توسط : دل سوخته

يه روزي  سر كوچه منتظرت بودم
تا بيايي و رد بشي تا فقط ببينمت و دلم اروم بگيره
اون روز از سر انتظار
اسمت رو  با اسم خودم رو درخت يادگاري نوشتم
اون روز نتونستم ببينمت
اما هر روز ميومدم و اون يادگاري رو ميديدم
از اون روزا سالها گذشته
هر وقت دلم برات تنگ ميشه
ميام و بيادت اون درخت و اون يادگاري رو ميبينم
 
امروز كه توي تابستان هواي بهار شد دلم يهو تنگ شده تنگ اون روزاي قشنگ

الان نزديك يه ساله كه ازت خبر ندارم هر نوع وسيله اي بلوك شده جالبه

وقتي دل رو روي چيزي بلوك مي كنيم همين مي شه

هوا شده زمستون ياد اون زمستون قشنگ كه بهاري قشنگتر دنبالش بود

نزديك هاي عيد فطره دلمون بهاري شده باشه با عبادت خدا

كاش مي شد دوباره دوباره هاي شيرين را آزمود اما حيف كه ديره



:: بازدید از این مطلب : 1067
|
امتیاز مطلب : 68
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : دو شنبه 7 شهريور 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

عمری با غم عشقت نشستم.

به تو پیوستم واز خود گسستم

.ولیکن سرنوشتم این سه حرف بود

.تو را دیدم.

پرستیدم .

شکستم



:: بازدید از این مطلب : 1497
|
امتیاز مطلب : 155
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : 20 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

Lets welcome the year which is fresh and new,Lets cherish each moment it beholds, Lets celebrate this blissful New year. Merry X-mas

 

بیا به سالی که جدید و تازست خوشامد بگیم، بیا تک تک لحظه هاشو گرامی بداریم، بیا این سال نوی پربرکت رو جشن بگیریم.

 کریسمس مبارک



:: بازدید از این مطلب : 1392
|
امتیاز مطلب : 103
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : 11 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

 

دستم را  جلو می آورم

مرا می بینی؟

من همانم

من را پس می زنی

یاد روز  آشنایی می افتم

خیلی غریبه شده ام نه؟من دروغگو نیستم

دستان تو نخواستند چشمان تو نخواستند

دیگر نتوانستم

باور کن سخت بود... فرار کردم تا تو  آرام شوی

اما باز هم تورا کم آوردم

آمده ام یک بار دیگر

....

دیرزمانی است که انتظار مرا احاطه کرده

 

انتظاری که پایان مبهمی دارد

انتظاری که بیش از پیش دشوار می شود

وقتی زمانه نهی ات می کند

وقتی سیاهی و پلیدی در اطرافت سایه می گستراند

وقتی همراهی نداری

و

وقتی نمی توانی او را لمس کنی ...

 

ساعتی پیش بود

یا شاید چند روزی باشد که

آسمان اجازه داد گستره اش را نظاره کنم

همه می گویند هوا ابری است

یا حداقل با روزهای پیش فرقی ندارد

اما من آسمان را صاف می بینم!

آیا این فقط یک احساس است؟

نمی دانم

شاید بتوانم آگاهی ، را بیابم که قانعم کند زندگی سراسر احساس است!



:: بازدید از این مطلب : 1199
|
امتیاز مطلب : 99
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : 5 دی 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

 



:: بازدید از این مطلب : 1299
|
امتیاز مطلب : 140
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : 7 آذر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

چند خطي باز براي اينكه بداني هنوز هم به يادت هستم...

 

بيا اي روياي قشنگ، بيا تا به همه نشان بدهيم كه رويا را فقط در عالم خواب نميشود زيارت كرد، بيا تا به همه ثابت كنيم كه ميتوان به روياها هر چقدر هم دور، دست يافت... بيا تا دست در دست هم فرياد بزنيم كه عاشق هستيم و عشق زيباست و عشق هنوز هم وجود دارد... ميخواهم رازي را با تو در ميان بگزارم:هيچ ميدانستي اي نازنين من كه من قبل از تو عاشق باران بودم؟ و هيچ خبر داري كه وقتي عاشق تو شدم باران هم زيباتر شد؟؟ وقتي آسمان ناگهان خشمگين ميشود و صورت مهربانش سياه ميگردد و ناگهان بغضي كه روزهايي بسيار تحمل كرده، ميشكند، من هم بيرون ميروم و آسمان به ديدن من ميايد و دستهايم را در دستهايش ميگيرد و ميگويد كه باز هم خبري براي من دارد. و من گوش ميكنم، ساكت و بي صدا... و او همچنان درددل ميكند و ناگهان غرشي ميكند و به يادم مياندازد كه
”اي ديوانه تو هم خود عاشقي پس چرا برايت تعريف كنم؟ تو خوب ميفهمي چه ميكشم...“ آنگاه است كه من هم بي امان گريه را سر ميدهم و با تكان دادن سر زمزمه ميكنم:”ميفهمم، ميفهمم...“ و همچنان من و آسمان در آغوش هم ميگرييم... و آسمان بار ديگر باز بانگ بلند ميكند كه:” بيا به من قول بده كه وقتي به دلداده و شيفته ات رسيدي، مرا فراموش نكني...“ و من قول دادم... شاهزاده من بدان كه هر بار آسمان غمي داشت و به گريه افتاد من هم گريه خواهم كرد... ولي بدان كه گريه من ديگر از روي غم نخواهد بود بلكه گريه شادي خواهد بود كه من به عشق زندگي خود رسيده ام و من خوشبخت هستم ولي حيف كه آسمان هنوز هم تنهاست...
اي عشق من، اين بود راز من بود... مرا همچنان دوست بدار، چرا كه من هميشه دوستت دارم

سوختن؟ رسم عاشقی اين نيست که تک و تنها بسوزی و ديگر نمانی، ... کاش می دانستيم که زودتر از ما، عشق ماست که برای دوری ما می سوزد و می سازد... کاش می فهميديم که قدر بودن، قدر عاشقی، قدر عشق چيست و چقدر است، کاش بيراه نمی رفتيم و می مانديم چون روز اول، عاشق، عاشق، ...

بازی با کلمات قشنگ است، بازيگری حرفه ای می خواهد، اما، قسم ، که حقيقت عشق، وجود هرگونه بازی و بازيسازی را بی نياز از دروغ و نيرنگ می سازد...

نمی دانم! بلد نيستم! من نمی دانم دل سوختن برای چيست؟ مرا سوختنی نباشد جز برای عشقم، برای او، برای بودن با او و دور ماندن از او، می سوزم، آری، اما نه به درد اين بازيگر قهار و خوشرنگ زندگی، نه به سختی و دل تنگی نمادين اين دنيای پوشالي...

آری می سوزم، از درد دور بودن و عاشقی، از غم اش ردی، می سوزم، اما نمی دانم چرا؟ ... خودی برايم ديگر نمانده است، نمی خواهم، خودی را که ز عشقم دور می سازد نمی خواهم، می سوزانمش، آری، می سوزانمش هر دل و هر نگاهی که مرا دور سازد از عشقم،

و می بوسم، می بويم، می جويم دلی را، دستی را، سخنی را، نگاهی را، هر نسيم و بادی را که وجودم را به او و عشقم نزديک سازد،

من بنده عشقم، بنده عاشقی...



:: بازدید از این مطلب : 1258
|
امتیاز مطلب : 85
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : 1 آذر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

تو نزدیکی که ماهی ها به سمت خونه برگشتن
به عشقت راه دریا رو بازم وارونه برگشتن
تو این دنیا یه آدم هست که دنیاشو تو می بینه
کسی که پای هفت سینت یه عمر سیب می چینه
کنار سبزه و سکه کنار آب و آیینه
تموم لحظه های شب سکوتت هفتمین سینه
تو هم درگیر تشویشی مثه حالی که من دارم
برای دیدنت امشب تموم سال بیدارم
هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه
یه حسی تو دلم میگه تو نزدیکی به این خونه
هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه
یه حسی تو دلم میگه تو نزدیکی به این خونه
کنار سبزه و سکه کنار آب و آیینه
تموم لحظه های شب سکوتت هفتمین سینه
تو هم درگیر تشویشی مثه حالی که من دارم
برای دیدنت امشب تموم سال بیدارم
تو نزدیکی که ماهی ها به سمت خونه برگشتن
به عشقت راه دریا رو بازم وارونه برگشتن
تو این دنیا یه آدم هست که دنیاشو تو می بینه
کسی که پای هفت سینت یه عمر سیب می چینه
هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه
یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه
هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه
یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه
هوای خونه برگشته تموم جاده بارونه
یه حسی تو دلم می گه تو نزدیکی به این خونه
تو هم درگیر تشویشی مثه حالی که من دارم
برای دیدنت امشب تمام سال بیدارم



:: بازدید از این مطلب : 1310
|
امتیاز مطلب : 106
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : 1 آذر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

 



:: بازدید از این مطلب : 1288
|
امتیاز مطلب : 124
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : 1 آذر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

آن هنگام که آفتاب، در ميان آسمان است، درهاي رحمت خداوند، به روي زمينيان گشوده مي‏شود، فرشتگان، سبدْ سبدْ گل‏هاي رحمت و مغفرت مي‏آورند و چشم‏ها به آسمان است، دست‏ها بالا مي‏رود و از حنجره‏ها، نداي «الّلهم»، بلند است. امروز، عرفه است؛ روز بيداري از غفلت‏ها، روز درک آفريدگار هستي؛ روز بارش رحمت الهي و روز استغفار است.
«عرفات»، جلوه بندگي....

در زلال آفتاب نگاه خداوند، قنوت عشق را عاشقانه به زمزمه می نشینم، در روز عرفه که سجاده ای به وسعت هستی گسترده است،می‎خواهم در ابری‎ترین لحظه‎ها فریاد بزنم و از باران عرفه سیراب شوم

الهى چون در تو مى نگرم از آنچه خوانده ام شرم دارم.
*******
الهى از نماز و روزه ام توبه كردم بحق اهل نماز و روزه ات توبه اين نا اهل را بپذير.
*******
الهى عقل گويد الحذر الحذر، عشق گويد العجل العجل آن گويد دور باش و اين گويد زود باش.
*******
الهى اگر چه درويشم ولى داراتر از من كيست كه تو دارايى منى.
*******
الهى روزم را چو شبم روحانى گردان و شبم را چون روز نورانى.
*******
الهى اگر ستار العيوب نبودى ما از رسوايى چه مى كرديم.
*******
الهى اثر و صنع توام چگونه بخود نبالم.
*******
الهى كلمات و كلامت كه اينقدر شيرين و دلنشين اند خودت چونى.
*******
الهى خنك آن كس كه وقف تو شد.
*******
الهى اگر گلم و يا خارم از آن بوستان يارم.
*******
الهى ديده از ديدار جمال لذت ميبرد و دل از لقاى ذوالجمال.
*******
الهى اگر بخواهم شرمسارم و اگر نخواهم گرفتار.
*******
الهى دولت فقرم را مزيد گردان.
*******
الهى اگر عنايت تو دست من را نگيرد از چهل ها چله من هم كارى برنيايد



:: بازدید از این مطلب : 1224
|
امتیاز مطلب : 112
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : 25 آبان 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

 

 

 

تولدت مبارک امیدوارم 100 سالگیت هم همین جا جشن بگیرم تک و تنها

 

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
23 آبان تولدت مبارک


:: برچسب‌ها: تولد ,
:: بازدید از این مطلب : 1124
|
امتیاز مطلب : 295
|
تعداد امتیازدهندگان : 97
|
مجموع امتیاز : 97
تاریخ انتشار : 23 آبان 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

www.aviny.com/Voice/Madiheh/ezdevaj_ali_zahra/ezdevaj_ali_zahra.aspx

تنها نشسته ام.... خدای من !....آنقدر خسته ام که تنها تو میدانی !...می دانی ؟!!.....یقین دارم که از عمق تنهاییم آگاهی....

 

با دیدگانی تار ... می نویسم ... برای تو و برای دل !

دل !....این دل تنگ و تنها ... امروز تنهاتر از هر زمان دیگری هستم.....

تو هستی ! .... در تار و پود لحظاتم.... اما ...

اما.....سهم من از این دنیای رنگی همیشه تنهایی بوده ....

چشمانم را از من مگیر...بگذار تا جان دارم برای تو بنویسم... برای تو و از تو ! ....تویی که مهربانترینی...

خدایا !..........دریاب حال مرا که....از وصف حالم عاجزم....و خسته....

دریاب مرا ! این بنده ی سراسر بغض و حسرت را....

صبر !....صبر را به من هدیه کن !

خدایا !...بگذار دست یابم به هر آنچه که دلم با او آرام میگیرد ...و مگذار ! تو را قسم به خداییت مگذار گناه کنم....

خدایا ! مواظبم باش ! مواظب این روح بی قرار و تنهایم باش !

خدای مهربانم ای بی کران نازنین !...عاشقم بر تو و هر آنچه که به من هدیه می کنی !

بهترین ها را به قلب بی قرار و تنهایم هدیه کن ...ای قدرتمند بی نهایت کریم.

دوستت دارم ای مهربان ...تو را سپاس برای همه ی رحمت هایت ...

با من بمان....خدا....با من که تنها تو نگهدار منی ! به تو و محبت و مهر و هدایتت نیازی مبرم و عمیق دارم.

خدای من !

 

ای تنها امید و تکیه گاهم ! ای که همه چیز در درستان پرقدرت توست ...

ای که بر همه چیز آگاهی ...

مهربان من !

تو تنهای امید من در لحظات سخت زندگی ام هستی ...

تو را قسم به قدرت بی حد و کرانت مرا کمک کن و مگذار که در ... آنچه برای من مشکل است و برای تو سهل ... درمانده شوم ...

خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ... !

تو را از اعماق وجودم صدا می کنم و از صمیم قلبم با نهایت عجز ... از تو و مهر و لطف و عنایت همیشگی ات تمنا می کنم کمکم کنی و بگذاری که همه چیز به خوبی برای من پیش برود...و آنجایی که هیچ چیز در دست من نیست...و فقط قدرت بی کرانت می تواند همه چیز را روبراه کند...تو با من باش مهربانا !

کمکم کن !

مشکلم را حل کن...!

تو را قسم به خدایی ات ! ای قدرتمند بی کران ...!

منتظر مهر و لطف بی نهایت تو هستم ای بی کران مهربان و ای خدای متعال و قدرتمند من !

تو را سپاس برای همه ی مهربانی هایت...!

منتظرم !

منتظر پاسخی شیرین ... به شیرینی تمام مهربانی هایت هستم ...!

خدایا !

چشم براهم .............................!

چشم براه مهر بی حد و نهایت و همیشگی توام ای مهربان !



:: بازدید از این مطلب : 951
|
امتیاز مطلب : 271
|
تعداد امتیازدهندگان : 84
|
مجموع امتیاز : 84
تاریخ انتشار : 17 آبان 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

وقتی سرمو می چرخونم و به عقب نگاه می کنم دلم یه جورایی متلاطم میشه

گاهی زمان زود می گذره ... گاه کند

اما در مجموعه تا چشم بهم بزنی همه چی می ره و اظراب ها اروم میشه ... دل شوره ها ته می شینه... طعم شیرین شادی ها گس می شه ... غم ها اروم می شن ... فقط تنها چیزی می مونه

یه تن فرسوده این همه کنش و واکنش در طی زمونه

یه روح که معلوم نیست تو چه حالتی باشه

واین مسیر شاید بارها تکرار بشه

هر دفعه هم یه چیز بهانش بشه

یکی امتحان کنکور

بهد دوسال رفتن همیشگی بابا و مامان

بعدش مهاجرت تنها هم زبون دلو محرم خانوادگی یعنی داداش

بعدم زمان می افته توی یه مسیر عادی و کسل کننده

جوری پور مسائل عادی می شه که فکر می کنی زندگی یعنی همین

بعد یه روز که توی دنیا سرگردون اینترنت ول می خوری

رات به یه سرزمین کوچولو باز می شه

اروم و اهسته می ری تو

مثه همه جا چهار دیواری داره

اما می تونی شخصیترشم بکنی... یه جورایی بهش عادت می کنی

درو پنجره اش برای خودت محکم می کنی

میشینی به ادمای که می ان و می رند نگاه می کنی

بعد کم کم خو می گیری

حس می کنی که تعلقاتی داری

به ادما سلام می کنی

راه برای اشنایی ها باز می شه

از خوش شانسی کسایی می اند و می رند که همدردت هستند یا می فهمنت

یه جورایی عادت می شه هر روز که بلند بشی در پنجره ات باز کنی به مردم کوچه سلام بدی

براشون شعر بخونی

باهشون هم دردی کنی

کار به جایی می رسه با هشون دوست می شی اما به حریمت کسی رو راه نمی دی

از دور باهشونی

توی تولدشاونی

براشون هدیه می خری

چند تایی دور برت هستند

دلت می خواد به حریم خصوصی تر اتاقت راهشون بدی

اما زمان منعت می کنه

تجربه پرواز عزیزانت طاقت دوباره دور شدنو بهت نمی ده

برای همین پا رو دلت می ذاری سکوت می کنی

فقط دور ا دور به احساساتشون لبخند گرم می زنی و محبتشون با کلام محبت امیز جواب می دی

تا اینکه دل کبوتر شدت میل پرواز می کنه

می دونی بامی که میلشو داره هم صاحب داره

هم کل محله ای که توش سکنی گزیدی یه جورایی بهش تعلق خاطر دارند

می دونی برات موندنی نیست

اما دل کبوتر شده رو چطوری می شه نگه داشت

دون براش پاشیده

هی می اد اروم بغل دستت می شینه و نگات می کنه

سلام های تو رو با گرمی خاصی که همه را مات می کنه جواب می ده

موندی واقعا چه حسیه

ایا فقط حس کنجکاویه عزیز محله که اونو بهت نزدیک کرده

یا محبت

یه جور متلاطمی

تا این که بالاخره عزیز مهر سکوت می شکنه و درخواست ورود به حریمت می کنه

یهو اتیش می گیری

شعله ور می شی

می ترسی

می خوای درو وا نکنی

اما یه جورایی حس کردی که این عزیز محل یه جورایی صاحب خونست

می ترسی اگه درو باز نکنی از وردو به محله تحریم بشی

یه جورایی دیگخ دونه های محبتش به دلت چنگ زده مشتاق بیترشی

با دل واپسی خاصی درو باز می کنی

عزیز با یه حالت شگرف که متعجبت می کنه خودشو می اندازه تو

و اروم می گیره

بعدش شروع می شه

انقد بی تاب دیدارته که با یه موتور راه زیادی طی می کنه می اد

اما تو باز می ترسی بری جلو

خیلی دل و دل می کنی

می دونی این ارتباط موندنی نیست

عزیز صاحب داره

دلش جاهای زیادی بنده

کار های زیادی هم داره

مشغوله

مثه تو تک و تنها و بی اشیون نیست

اشیون داره

محله داره

کس و کار داره

کار و شغل داره

یه عالمه محتاج نگاه گرمشن

برای یه عالمه سنگ صبور

کشت و مرده های زیادی داره که نمی زارند تنها بمونه به لحظه ای با تو بودن فکر کنه

اصلا دلش پیش فرشته هخونشه

عزیز کرده دل داره

تو کجا جا می شی توی شلوغی این بازار

تا صبح خوابت نمی بره

5 شنبه بود که دیدیش و تو رو ندید

اما عزیز دلش بی تاب دیدینه

انصاف نمی دونه ببینیشو نبینتت

بازم اصرار

1 شنبه

این بار

دیدار

اون دیدار شد دیدارهای که یه بهار شد رویایی

یه بهار تا دل اسمونش باز می شد

کبوتر دلامون پرواز می کرد

اما

همه شیرینی این دیدارها مثه ابرهای بهاری ناپایدار بود

یه روز دیو شوم جدایی امد

وبعد دیدار کنسل

از اون روز تو شدی مصداق این حکایت هر ان که از دیده بره از دلم

بعد سفر بهانه شد برای تعطیلی دیدارهای پشت پنجره

انتظار و نگارشم توی این کلبه تنهایی به جایی نرسید

یادمه اولین بار که این الاچیق مهربونی رو بنا کردیم چقد مشتاقانه هر روز سر می زدی بهش

آب و جاروش می کردی

یه نوشه می ذاشتی لب پنجره و یه عالمه گل محبت توی پستوی دلم می کاشتی

طوری که با عطرشون هر روز بی تابتر از روز پیش می شدم

اینقد غرق این خوشبختی خیالی بودم که چشمم بستم ندیدم تو مراد خیلی دلایی

وقتی اون تعهد نامه زیبا رو بندد بند تنظیم می کردیم

یادم رفت که امضاهاومن با یه قلم اسمونی بزنیم تا همیشگی بشه

اما

بعد سفر روحانیت

با یه روحیه دیگه امدی

بعد اروم اروم دیگه نقش منجی برام گرفتی

شایدم از اولش منجی بودی

اما طعم دونه های محبتت چشمامو بسته بود

می دونی

وقتی احساس کردم مورد ترحمم از خودم دلم بهم خورد

وقتی دلت سوخت بهم گفتی مریضم و 

دوباره برگشتم به هشت سال پیش

وای اتیش گرفتم

حس کردم این همه سال که فکر می کردم اروم شدم

تونستم با مشکلات بجنگم و پیروز شدم

هیچ بوده

فقط در بسته بئده من و ارتباطی نداشتم تا محک زده بشم

تو راحت خیلی اروم و دل سوزانه مثه همیشه نقش منجی بودنو خوب بازی کردی

منم تسلیم و دکتر باز درمان

اما

چیزی توم شکست

یه تکیه گاه

یه حس

این که می تونم رو پاهام بیاستم

می تونم خودم با مشکلات کنار بیام

اروم شدم

از دور نگات کردم

دیدم

وای توی این مدت من خواب خرگوشی بودم

تو منجی خواستنی محلتون

چقد دلا شیفتت بودن

فکر می کردم من تنها کسی هستم که می دونم رفتی سفر اما وقتی برگشتی خیلی ها بهت تبریک و زیارت قبولی گفتند خیلی ها برات قربونی کردند

دل های زیادی بود که قربون صدقه مهربونی هات می رفت

تو منجی شون بودی

این جا مالک همه دلاشون 

نه تنها مالک خونه های استجاریشونبودی بلکه تموم وجودشونو با محبتات تسخیر کرده بودی

مرد و زن دختر و پسر کوچیک و بزرگ یه جورایی با هم رقابت می کردند که بتونن توی خلوت جایی به اندازه 2 دقیقه داشته باشن

طوری که این اواخر دیگه پاورچین گام برمی داشتی و نور چراغ ماشینتو خاموش می کردی وارد محله می شدی

و عزیز کرده ای رو به چهار دیواری محبت دعوت

و دلشو اروم و مایه نجاتش از غم

می دونی خیلی دلم می خواست جشن تولدت من جار بزنم توی محله عزیزت

اما امر به سکوت کردی

این چند روزه که اروم می ام توی محله 

گوشه وکنار زمزمه تولدتت هست خیلی ها تدارک دیدند

وای دیروز یه گنجیشک اسیب دبیده و رنجیده از جبر زمونه بی عاطفه که دست منجی گرانت توی دلش گل ارامش کاشته بود یه باغ پر از گل نشونم داد و گفت این و می خواد برای تولدت تقدیمت کنه

یهو به خودم تشر زدم کجایی 

می بینی این مال تو نبود

تو مال لین نبودی

بعد به خودم گفتم

خوش خیالی بودم که فکر می کردم تنها راه یافته به گوشه تنهاییاتم

غافل از این که تو محبوبه هزاران دل پریشانی

خودتم می دونی و سکوت می کنی

اخه این جا سرزمین تو بود

من ساده بودم و پر از توقع

وقتی دیگه این الاچیق تنهاییم و توی گرمای شهریور رها کردی فهمیدم دیگه چاشینی خنکای بهار بهت نمی چسبه دنبال ارامش بخشیدن به دلاهای محتاج محبت هستی

فهمیدم ازم ناامید شدی و امید بهبودی برام نیست

تو هم شکستم

اما مثه همیشه موندم تا عجولانه تصمیم نگیرم

اخه می دونی طعم دونه های محبتت خیلی شیرینه

تا مدت ها ادمو محو خودش می کنه

حالا با این که می بینم الاچیق غبار گرفته ما رو فراموش کردی تابلو ما رو از روش برداشتی شده الاچیق تنهای دل من 

نمی ایی تا ببینی که دل تنگم چطوری توی این روز بارونی داره می نویسه

امروز سومین روزیه که دل اسمون باز شده و با چشمای من همراهی می کنه

پر از هیچم

پر از غم نبودنم

دلم می خواست توی اون پرواز منم اوج گرفته بودم

دلم می خواست بهترین هدیه و بهترین تبریک از طرف من باشه

حالا می بینم محله تون پر از باغ های گل برای تولدت

ابان ماه عجیبی شد برام

از اول بهار منتظرش بودم

حالا که دارم لحظه به لحظه تولدت می رسم

می بینم وتی

چقد ازم دور بودی و من نزدیک حست می کردم

پر از مشغله بودی و پر از محبت به همه

دلت دریاییت می خواست همه شاد باشند

برای همین اروم کوله بار خاطرمو جمع می کنم

کوله باری که همیشه بهش اشاره می کردی و می خواستی توی هر زمانی یه چی توش به عنوان توشه بذاری

دارم چیگتر و به یاد می ارم

لحظه های پرواز روی ابرها

دارم اولین خرامیدن روی پله های کن و به خاطر می ارم

توی کوله پشتی خاطرم یه جا هم نقش پولدارها خواستیم بازی کنیم

و اون نهار رویایی

اولین صبحونه با مخلفاتش

اخ اون حلیم شکسته شده درب داغون

یه لیان چای نعناع بعد صبحونه

یه پیاده روی کوتاه تا بالای محبت

طعم عجیب و خواستنی عسل گری که روی لبم می ریخت

و گرمی محبت دستات برای اولین بار

نگاه گرم و خواستنی وقتی گره می خورد و گریزی اش نیود

اولین بار شب تولد اقا ابوالفضل بهم خوشگلترین هدیه رو دادی

اون جا بود که فکر کردم چقد بهت نزدیک شدم

یادش بخیر دست که توی کوله پشتی خاطره می کنم پر از خوشگلی های زیاده

همش خوشگلی بود توی یه تیکه جا

منم ادم کم توقعی بودم

اما تو بزرگ بودی و متعلق به همه

دلت دریایی بود یه کنج کوچولو جاش نبود

من قانع بودم و کم توقع

به همینشم راضی بودم

به لبخند

به گرمی یه سلام

فکر نکنم وقتی هم کار داشتی مثه بچه ها توی دست و پات ول بخورم اروم بای می دادم و می رفتم

اما

این اواخر بارها تکرتار شد

بودم

سلام دادم

دیده نشدم

اره حق داشتی از یه کسی که ناامید بشی همینه

ارزش وقت گذاشتنو نداره

باید به داد دل کسی رسید که امید معالجه داره

یه شرایط حاد داره

خوب حق داری

درسته توانمندی

دل دریایی

اما بالاخره ادمی از یک نواختی خسته می شه ادم

دلش می خواد بازم مثه همیشه فرمانروای قلب مستاجرای محلت باشی

این تو رو اروم می کنه

نشاط به همه بدی

نه خودتو محصور دل کوچیک و تنهای یه رانده شده کنی

می دونی

برای همه زیبایی های که توی این مدت بود هزاران بار خدا رو شکر کردم

بالاخره راهی بود که به انتها می رسوندی

خوب صلاح دیدی اروم اروم دور بشی

اول بعد سفرت

دیر امدی و جواب اون همهد اشتیاقمو با یه جمله که شلوغم دادی

بعد کم کم پا تو از الاچیق بریدی

حتی سری بهش نزدی و توی پس خونه خاطرات پشت همه الاچیق های قدیمی رها شدت فراموشش کردی

بعد کم کم نگاهتو دزدیدی

و بعد اروم بی چراغ وارد محله شدی

شاید بقیه چراغتو می دیدن اما من نمی دیدم

فقط رد پات بود که روی گذر زمان می موند

متوجم می کرد حضور داری

این اواخرم بودی

سلام دادم ندیدی

شاید ندیده شدم

بعد که امدم توی جمع محفل شبانه دیدم

ووو داری ترانه می ذاری

پخش ترانه ات منو برد به زمانی که مشتاقانه دنبالم بودی

و برام ترانه هدیه می کردی

یهو اتیش گرفتم

صادقانه بگم

پر از گرمی سوختن شدم

شعله ور 

اینکه هستی 

و حرف می زنی اما منو ندیدی

سلامم و نگاه منتظرمو

نتونستم بیاستم و بیینم کدوم دل پریشونی ذ=داره طعم دونه های محبتت از توی کلام موسیقی می چشه

فقط پر از گریه شدم گریستم

اسمون هم الان سه روز گریه می کنه

امروز 11 آبانه

اره 

می بینی

دل منم مثه اسمون ابان 89 اروم نداره

همه چی تموم شده 

دل من

الاچیق

گرمی نگاه

حتی دیروز توی محله با اشتیاق خاصی مثه روزای اول سلامت کردم

نگامم نکردی

درو بستی و رفتی

و من بازم هق هق گریه ام توی گریه بی امان اسمون گم کردم

دلت سبز 

خوب منجی بودن همینه

اروم دل ها شدن همینه

تو هم ادمی و یه توانی داری

یه حدی داری

خوب دلت شادی می خواد وقتی حس کردی که من هنوزم مثه گذشته نیاز به تمرین بیشتری برای ایستادن دارم

گفتی کار خودتو کردی خواستی کمکم کنی

از این به بعدش خودم

اخه تو محلت مثه من کم نیستند که به محبتت نیاز دارند

نمی دونم چند ساعته دارم می نویسم

اما دلم نمی خواد دست از نوشتن بردارم

فکر کنم خاطرش یه عمر برام بمونه

توی کوله پشتی خاطرات که هدیه مهربونی توهپر از زیبایی هاست

فقط بین همه اون باغ های پر از عاطفه

یه جمله منم بزار توی کوله پشتیات و برای بار اخر به یه دیده خواستن بهش نگاه کن

بدون ارزوی قلبیم بود به تو بهترین ارمش وجودم قشنگترین هدیه بدم

یادته چقدم اصرار کردم

توی اون لحظه های اصرارم

 

چقد بهم خندیدی

حتما گفتی من خیلی هدایا می گیرم خیلی ها دوسم دارند از مرد و زن

بچه و بزرگ

اره من کوچولو غمگینی بودم که به دونه های مهربونیت دل بستم

اما حالا وقتشه که این دونه ها دیگه مال من نباشه

اما این یه جمله رو با تموم وجودم بهت هدیه می دم

با چشمایی بارون زده و قلبی اکنده از مهرت

عزیزم تولدت مبارک 

 



:: بازدید از این مطلب : 913
|
امتیاز مطلب : 143
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
تاریخ انتشار : 12 آبان 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

سلام بر اين شب، شب قدر شبي كه از هزار ماه، از هزار سال و هزار قرن برتر است، سلام، سلام،سلام،... تا آن لحظه كه خورشيد قلب اين سنگستان را بناگاه بشكافد، گل سرخ فلق برلب‌هاي فسرده اين افق بشكفد و نهر آفتاب بر زمين تيره ما ... و بر ضمير تباه ما نيز جاري گردد.

تا صبح بر اين شب سلام !

معناي زنده بودن من با تو بودن است
نزديک , دور , سير, گرسنه ,
رها, اسير
دلتنگ , شاد
آن لحظه اي که بي تو سرايد مرا مباد!
مفهوم مرگ من
در راه سرفرازي تو , در
کنار تو مفهوم زندگي است .
معناي عشق
نيز در سرنوشت من با تو ,
هميشه با تو
براي تو زيستن است

دوستت دارم یه دوست من

 

 

در ني ني چشمانت ، سوزش آتش را ديدم و از شعله گريزان شدم .
در نگاهت صداقت را يافته و از راستي دور شدم .
شکوفه هاي لبخند را که بر گوشه کنار لبانت نقش بسته بود را يافتم و از مهر دور شدم .
بر گونه هايت نقش سرخي شقايق و لاله را ديدم و از باغ بيزار شدم .
در دستانت گلهاي سرخ محبت را ديدم و در بهار گم شدم.
آري اي دوست عزيزم ، من از باورها دورشدم و به تو نزديک ، زيرا :
تو حقيقتي و حقيقت دور از باور...



:: بازدید از این مطلب : 856
|
امتیاز مطلب : 86
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : 8 شهريور 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

 تقسیم بندی انسانها از دیدگاه دکتر شریعتی:  

1- آنهایی که وقتی هستند، هستند وقتی که نیستند هم نیستند. حضور عمده آدمها مبتنی بر فیزیک است.

 تنها با

لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می شوند بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

 

2- آنانی که وقتی هستند، نیستند وقتی که نیستند هم نیستند (مردگانی متحرک در جهان، خود

فروختگانی که

هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند. بی شخصیت اند و بی اعتبار، هرگز به چشم نمی آیند،

مرده و زنده شان یکی است).   

3 - آنهایی که وقتی هستند، هستند وقتی که نیستند هم هستند (آدم های معتبر و باشخصیت، کسانی که در

بودنشان سرشار از حضورند و در نبودشان هم تاثیر خود را می گذارند کسانی که همواره در خاطر ما

می مانند، دوستشان داریم و برایشان ارزش قائلیم.  

4- آنهایی که وقتی هستند، نیستند وقتی که نیستند، هستند (شگفت انگیز ترین آدم ها.. در زمان

بودنشان چنان

قدرتمند و باشکوهند که ما نمی توانیم حضورشان را دریابیم اما وقتی که از پیش ما می روند نرم نرم و

آهسته آهسته

درک می کنیم . باز می شناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند. ما همیشه

عاشق

این آدم ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان اما وقتی در برابرشان قرار می گیریم، گویی قفل بر زبانمان

می زنند.

اختیار از ما سلب می شود. سکوت می کنیم و غرق در حضور آنان مست می شویم و درست در زمانی

که می روند

یادمان می آید که چه حرف ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد

انگشتان دست هم نرسد.

و یقینا تو یکی از انهایی عزیز دلم.

 



:: بازدید از این مطلب : 259
|
امتیاز مطلب : 92
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : 8 شهريور 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

چشم هایم را به راه می دوزم و زیر ِ باران قدم می زنم .
خوب به یاد می آورم ..

ِ
فروردین بود و یک معجزه

.
 

چه کسی می دانست کاراگاه بازی های ِما به معجزه ختم خواهد شد ؟
آن اتفاقات تصادفی نبود ..
خدا می دانست چه چیز پیش روی ِ ماست .
هیچ کدام نمی دانستیم چه پیش روست ؟
و من راه را آغاز کردم .
و تو آمدی ..
در نهایت ِ تعجب و شگفتی ِ من آنی نبودی که باید باشم

به یک باره ورق برگشت .
و چقدر خندیدیم به ندانسته هایمان .
اما من بازی را تمام کردم ..

هیچ چیز دلیل نداشت .

تو اصرار کردی ..
و من مقاومت .
معجزه همان لحظه ی اول بود .
اولین لمس ..
لمسی که آن زمان هیچ حسی را منعکس نمی کرد .
لمسی که از سر ِ عادت و حتی رسم در آشنایی ها صورت می گیرد .
زمان گذشت و من یک به یک دلیل ها را می شمردم .
و اینکه این بار شاید متفاوت باشد .
و بود ..
معجزه من بودم ، و تو .
همه چیز به گونه ای عجیب خوب بود .
طوری که از خوبی ِ زیادش
گاهی برای ِ تنوع ذره هایی از بدی در آن می کاشتیم .
لحظه ها شب و روز نداشت .
همه چیز در هم ادغام گشته بود .
و معجزه در ما ریشه می کرد ..
و باورمان تا دور دست ها با ما همراه بود .
در واژه نامه ی ذهنمان تکرار معنایی نداشت .
هر لحظه که زاده می شد نشانی از تازگی بود .
گذشت ، گذشت ، و گذشت .
هیچ شَکی وجود نداشت .
اما به یک باره همه چیز فرو پاشید ..
هیچ کینه ای نبود .
زمزمه هایی بود از بن بست و دو راهی ها ..
از تفکیک راه و فاصله .
من ایستادم ..
قدم های پوچ برایم معنایی نداشت .
اما تو فاصله را وسعت دادی .
و من هرگز نفهمیدم ایراد ِ آن لحظه ها کجا بود ؟


آن زمان هنوز نمی دانستم وقتی همه چیز خوب پیش می رود
باید به همه ی آن همه چیز شک کرد .

 



:: بازدید از این مطلب : 654
|
امتیاز مطلب : 93
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

از همان روز اول که به دنیا می آییم دلمان خوش است
دلمان خوش است که مادری داریم که شیرمان می دهد
دلمان خوش است که پدری داریم که می توانیم با موهای صورتش بازی کنیم
دلمان خوش است که همه گوسفند ها و گاو ها و مرغ ها برای شکم ما آفریده شده اند
دلمان به این خوش می شود که زمین زیر پای ماست و آسمان هم ,
دلمان به قیافه خودمان توی آینه خوش می شود
یا به اینکه توی جیبمان یک دسته اسکناس داریم
دلمان به لباس نویی خوش می شود و به اصلاح سر و صورتی ذوق می کنیم
یا وقتی که جشن تولدی برایمان می گیرند
یا زمانی که شاگرد اول می شویم
دلمان ساده خوش می شود به یک شاخه گل یا هدیه ای که می گیریم
یا به حرف های قشنگی که می شنویم
دلمان به تمام دروغ ها و راست ها خوش می شود
به تماشای تابلویی یا منظره ای یا غروبی یا فیلمی در سینما و شکستن تخمه ای
دلمان خوش می شود به اینکه روز تعطیلی را برویم کنار دریا و خوش بگذرانیم
مثلا با خنده های بی دلیل
یا سرمان را تکان بدهیم که حیف فلانی مرد یا گریه کنیم برای کسی
دلمان خوش می شود به تعریفی از خودمان و تمسخری برای دیگران
یا به رفتنی به مهمانی و نگاه های معنی دار و اینکه عاشق شده ایم مثلا
دلمان خوش می شود به غرق شدن در رویاهای بی سرانجام
به خواندن شعر های عاشقانه و فرستادن نامه های فدایت شوم
دلمان ساده خوش می شود با آغوشی گرم و حرف هایی داغ
دلمان خوش است که همه چیز رو براه است
که همه دوستمان دارند
که ما خوبیم.
چقدر حقیریم ما....
چقدر ضعیفیم ما...
دلمان خوش است که می نویسیم و دیگران می خوانند و عده ای می گویند , آه چه زیبا
و بعضی اشک می ریزند و بعضی می خندند
دلمان خوش است به لذت های کوتاه ... به دروغ هایی که از راست بودن قشنگ ترند
به اینکه کسی برایمان دل بسوزاند یا کسی عاشقمان شود
با شاخه گلی دل می بندیم و با جمله ای دل می کنیم
دلمان خوش است به شب های دو نفری و نفس های نزدیک
دلمان خوش می شود به برآوردن خواهشی و چشیدن لذتی
و وقتی چیزی مطابق میل ما نبود
چقدر راحت لگد می زنیم و چه ساده می شکنیم همه چیز را
روز و شب ها تمام می شود و زمان می گذرد
دلمان خوش می شود به اینکه دور و برمان پر می شود از بچه ها
دلمان به تعریف خاطره ها خوش می شود و دادن عیدی
دلمان به اینکه دکتر می گوید قلبت مشکلی ندارد ذوق می کند
و اینکه می توانیم فوتبال تماشا کنیم و قرص نیتروگلیسیرین بخوریم
دلمان به خواب های طولانی و بیداری های کوتاه خوش است
و زمان می گذرد
********************
حالا دلمان خوش می شود به گریه ای و فاتحه ای
به اینکه کسی برایمان خیرات بدهد و کسی و به یادمان اشک بریزد
ذوق می کنیم که کسی اسممان را بگوید
و یا رهگذری سنگ قبرمان را بخواند
و فصل ها می گذرد
دلمان تنها به این خوش می شود که موشی یا کرمی از گوشت تنمان تغذیه کند
یا ریشه گیاهی ما را بمکد به ساقه گیاهی
دلمان خوش است به صدای عبور آدم هایی که آن بالا دلشان خوش است که راه می روند روی قبر ما
و دلمان می شکند از لایه های خاکی که سنگ قبرمان را در مرور زمان می پوشاند
و اینکه اسممان از یاد بچه ها رفته است
و زمان باز می گذرد
********************
دلمان خوش است به استخوان بودن
به هیچ بودن
به خاک بودن دلمان خوش است
به مورچه ها و موش ها و مارها
********************
ما آدم ها چه راحت دلمان خوش می شود
مثل کودکانی که هنوز نمی فهمند
ما اشرف مخلوقات عالم هستیم و چقدر خوش به حالمان می شود
ما خیلی خوبیم ... !
و من دلم خوش است به نوشتن همین چند جمله
و این است پایان سایه روشن زندگی...



:: بازدید از این مطلب : 256
|
امتیاز مطلب : 88
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 3 شهريور 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

برا قفل هایی که بسته است

یه کلید مونده تو مشتم

به جنون رسیده کارم

بسکه فرصتها رو کشتم

بازی نور و صدا نیست

زندگی یه سرنوشته

یکی پیدا یکی پنهون

مثه آدما و فرشته

بین موندنو نموندن

سهم آدما زمین شد

ما اسیر انتخابیم

خودمون خواستیمو این شد …

فاصله فقط یه لحظه ست

فاصله فقط یه نوره

گاهی از رگ به تو نزدیک

گاهی از تو خیلی دوره

اما اون عزیز عالم

میل مهربونی داره

ردپاش رد فرشته س

مارو تنها نمی زاره



:: بازدید از این مطلب : 278
|
امتیاز مطلب : 83
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : 1 شهريور 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

 

 

 

 

اي غزل ترين من در کتاب زندگي !

 

گم نمي کنم ترا در شتاب زندگي !

 

بي تو لحظه هايم از طعم تيرگي پُرند!

 

با تو کرده ام عزيز ! انتخاب زندگي

 

زندگي لبالب از شعر ناب چشم توست

 

تو هميشه با مني اي شراب زندگي !

 

روزهاي عمر من بي تو پر کسالتند

 

تشنه ي شب توام اي تو آب زندگي !

 

آسمان من فقط سهم بال ناز توست

 

گم نمي کنم ترا در شتاب زندگي



:: بازدید از این مطلب : 261
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 27 مرداد 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

ا به پای هم می رفتیم خوش و سرمست و عالی

  • غم تو کوله مون نبودش با دلی آبی آبی
  • فکر فردایی نبودش تویه روزهای زمینی
  • آرزومون همین بود بریم تا قله هستی
  • شعر رفتنو سرودیم میون برگای پاییز
  • هم قسم شدیم من و تو تا ته ماتم و مستی
  • عمرمون رو گذاشتیم برای سفر ٬ ما دو تا
  • تا شاید پیدا کنیم عشق ٬ لابه لای بی کسی ها
  • گفتیم می مونیم تا ته بارون همین جا
  • رنگین کمون بشه شاید سهم ما از آرزوها   
  • چه قشنگه دنیا با این همه رویا
  • کاشکی بود زندگی مثل خیال ماها 
  • اما هوای غم شد ٬ هوای خونه هامون
  • نمی دونم چه جوری غصه نشست تو دلامون
  • هرچی پل بود بینمون خراب شد
  • آب قله عشق واسمون سراب شد
  • آخه اون قله چی میشه که آرزوشو داشتم
  • با هیچ همسفری نشد که بهش برسم
  • توان رفتم نمی ده این پاهای خمیده
  • نشد که یکی تو راه دستمو بگیره
  • می تونم دست رویه پاهام بزارم
  • مشت کنم ٬ رو به هیچ کس باز نکنم
  • دست رو به آسمون به اون بزرگی
  • مگه میشه تو کف نگیره ماهو روزی
  • عشق آسمون خیلی عظیمه
  • از خاطرم رفته بود که دلم اونجا گیره
  • قلب عاشقم هنوزم به امید قله نشسته
  • خیلی دوره ٬ اما خیالش از بینمون نرفته
  • کاش می دونستی چه غمی تو دلمه
  • کاش این همه ما محکوم نمی شدیم
  • حرف ، حرف دلتنگی بود و کم توقعی نه محکوم شدن ، حرف حرف دلم بود که چقد بی تاب نبودنتم اما انگار ناخواسته دادگاه تشکیل شد....کاش کاش حسمو مثل همیشه می فهمیدی...


:: بازدید از این مطلب : 303
|
امتیاز مطلب : 76
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 7 شهريور 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

زمونه سختی شده . برای کارهای نکرده متهم میشیم و هیچ طوری هم نمیشه اثبات کرد .

یه وقتایی افکار واوهام بد جوری میاد سراغ ما آدمها . ما آدمها همونهایی هستیم که قول

دادیم دروغ نگیم  و  همه چیز رک وراست و به قول امروزیا راست و حسینی باشه .

نمیدونم چی شد و این اوهام از کجا اومد و من شدم متهم ردیف اول .

من نمک پرورده شدم . و دوست ندارم که دین کسی به گردنم باشه .اما هزینه هایی که تو این

مدت شد رو یه جور دیگه تسویه حساب میکنم و هر چقدر بود رو بحسابی واریز میکنم تا لا اقل

حقی به گردنم نمونده باشه . اما.منم از حق خودم نمیگذرم . چون به کارهایی متهم شدم که

حق و در خور شخصیت من نبود و روحم هم از اون کارها خبر نداره . عیب نداره من شکایتی ندارم

اما همه مطالب رو که گذشته رو به همین آیه واگذار میکنم و با فکر و خیالی آسوده ادامه زندگی

رو میدم به امید روزی که حقیقت آشکار بشه و بقول خواجه شیراز.

تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

الیس الله باحکم الحاکمین. و بدرستیکه بهترین قضاوت کننده خدا ند میباشد.

 



:: بازدید از این مطلب : 280
|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 23 مرداد 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

 
 

سلام خدای مهربونم....

انقدر دلم گرفته ،انقدر حرفای گفتنی دارم،انقدرغم توی سینم دارم،انقدر تعریف ها دارم ، اما نمی تونم بگمشون.خودت از دلم خبر داری ، می دونی دردم چیه ، می دونی چی داره عذابم می ده.

خدایا کرمت و شکر، خدایا حکمتت و شکر.نمی دونم حکمتت چیه؟؟؟ که بعضی آدما انقدر خوشی دارن که واسه یه قطره اشک ازت گدایی می کنند ، از اون طرف هم همون یه ذره شادی بعضی ها رم ازشون می گیری...بعضی ها انقدر فکرشون راحته که شب سرشون و روی بالش نزاشته هفت خان و خواب می بینند ، بیعضی ها هم شبا تا کلی اشک نریزند خوابشون نمی بره....... می گن خدا هر کسی و بیشتر دوست داره بیشتر توی دنیا بهش سختی می ده . آره راست می گن.انقدر مهربونی که می خوای بنده های خوبت سختی بکشن تا همون یه ذره گناهشونم پاک شه بعد ببریشون...

خدایا فقط یه گله......شادی و زود ازمون گرفتی 



:: بازدید از این مطلب : 286
|
امتیاز مطلب : 76
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 19 مرداد 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

نازک دل دل شیشه ای

از بس که عاشق پیشه ای


با من تو از یک ریشه ای

 


نازک دل دل شیشه ای



سکه عشق به نام توست


دنیا هنوز به کام توست


امید من به زندگی سلام توست



تو که صاحب اختیار دو چشم نازنینی


با نگاه عاشقانه زندگی میافرینی


توکه با هرم نفسهات دم گرم آخرینی


منو با این دل عاشق چرا عاشق نمی بینی



نازک دل دل شیشه ای


از بس که عاشق پیشه ای

 


با من تو از یک ریشه ای


نازک دل دل شیشه ای

تقدیم به نازک دل دل شیشه ای که خودش میدونه چقدر...........

 



:: بازدید از این مطلب : 240
|
امتیاز مطلب : 63
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 17 مرداد 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

محبت يعنی: بر پاييز گريستن، با چشم بسته دنيا را ديدن، شب را چشيدن، سکوت کردن.

 محبت يعنی: بر گذشته اشک ريختن، عشق را يادآور شدن، دستهای باد را به گرمی فشردن، و با باران خنديدن، آسمان را به خدا واگذار کردن.

 محبت يعنی: تپش قلب دو عاشق، يعنی شمارش نفسهای معشوق، يعنی جان دادن، يعنی گرمای دست دو  دلداده.

کجاست محبت؟ چرا نمی‌آيد؟....من منتظرم...بيا

منتظرتم کجایی .... بیا بیا بیا

 



:: بازدید از این مطلب : 231
|
امتیاز مطلب : 95
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : 16 مرداد 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

  

تورا دوست دارم ولي هرگزبرايت اشك نخواهم ريخت 

تورادوست دارم ولي هرگز برايت گل سرخي هديه نخواهم آورد 

تورادوست دارم ولي هرگزدرآتش عشقت نخواهم سوخت

 

مي دوني چرا ؟

 

چون با اولين نگاه اولين قطره ي اشك ازچشمانم فرو ريخت 

چون با اولين نگاه قلبم را كه بهترين گل سرخ بود هديه دادم 

چون با اولين نگاه درآتش عشق تو سوختم 

دوســــتــــــت دارم

 

به تو و عشق تو ایمان دارم



:: بازدید از این مطلب : 271
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 16 مرداد 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

 

 

 

عشق وپریشانی    

در اين   ظلمت شب  اندوهگین تلخ تنهائی 

 چه می پيچم    بخود 

چون  پيچکی   بر شاخهء هستی  

 چه ميسوزم

به سان هيزمی در آتش عشقی توان فرسا

ز درد   جانفزای    قلب   محنت بار!

 و می پرسم  ز تنها شاهدم

در اين شب غمگين تنهايی

  خداوندی   که   بيدار است   

و می بيند   سرشگم    را

:چرا آخر نمی ميرد دلم 

 در بی کسی های شب اندوه؟!

و آخر   از  چه  رو   اين   

 عاشق  سرگشتهء  غمگين

نمی يابد  بدل   ا ميد   وصلی را؟؟؟! 

باميد   خداوندی   که هرگز  قلب  انسان را

ز خود نوميد و ا ز درگاه خود رانده  نمی سازد

چرا  همچون  پرنده  بر   سر بام   دل انسان

به شور  و رغبت  و شوقی  فزون بنشست

؛ اميدی سرخ؛

به نام عشق ...

 و ناگه   پرکشيد   و   رفت ...

؛( بدون آنکه خود خواهد  پريدن را )؛!

کسی   او   را   پراند  ...........

و دست او همواره پنهان است

چه  نامم  اين   پریدن  را؟!

بگويم دست تقدیر است؟!

ولی   هرگز    نميدانی !!!

ز چشم آدمی پنهان فقط اين نيست!

گهی ديدن  ، شنيدن،    باز پرسيدن

و  تنها   ؛ هيس؛ ! ... ساکت باش

خدا   اينگونه   ميخواهد!

 ولی در باور من نيست!

  چنین در باور من نیست! 

به من  تنها  بگو : يــارب

اگر نتوان  توکل بر  تو هم   کردن

چه سان بايد در اين ظالم سرای

 دوُن نامردی... به اسم زندگانی

؛ زنده بودن ؛ را ... توان بخشيد؟!

و بر نوميدی دل چيرگی چّون داشت؟!

اگر دل از تو هم نوميد بايد کرد؟!

که   اين  ديگر ... توانم    نيست!!

بگو  يــارب  چه  معنايی   است؟

تضــاد اينهمه  انديــشه و اعــمال؟!

کدامين باور ی اينگونه پا برجاست؟!

که با يک باور ديگر ...

به ويــرانی نيــانجــامــد؟!

و ديگر بار،به  ســرگردانی آدم نيــانجــامـد؟!

که حيران مانده در هر باوری ...     

 پر شک و  پر  ترديد !!!!

      کدامين راه ...  کدا مين فکر ...   

کدامين عشق...کدامين غم

به راه رستگاری ره برد آخر؟؟!!!

چرا اکنون

مرا اينسان پريشان می نهی بر جای؟!!!

ز حيرت لحظه لحظه باز می پرسم

ز خود اين پرسش ديرينه را هر دم

کد امين راه....کدامين راه.... را بايد

به راه زندگی پيمود؟!

همان راه درستی را ... 

 که گر   پيمودنی باشد

سرانجامش به ناکامی نباشد باز!!!

وگر اين گفته ها را ناشنيده

بايدم پنداشت

چرا گفتی؟! ...چرا گفتی؟!

...که سرگردان بمانم در ره رفتن

ببینم صد تمسخر راکه میگویند:

چرا ساده لوح و خوش باوری... اینسان؟!

و آنهم در چنین دنیای تزویری!

ز این خوش باوریهایت حذر کن

تا که نشکستی

 

 

 

بدســت مــردم دنـــیا!

"خـــداونـــدا "

 

"خـــداونـــدا "

و گــر بايد چو  آويـــزه  .. 

به گوش خود نگه  دارم

...تمام گفته هایت را

چرا پايان آن اينگونه غمبار است؟!

که اعمالش مرا در نزد  دنيای دروغ و ظلم

به مجنونی کند شهره؟!

چرا يارب نمی يابم ، رهی تا بازبگشايد

ره  بر تو رسيدن را؟!

بدون آنکه در ديوانگی شهره شوم آخر! 

چــــرا يـــارب

چرا   يــارب  هر آنکس راه تو پيمود

به نزد  ديگران  هرگز نشد   باور؟!

چرا  يارب  دروغ و  نا درستی ها

به  چــشم  و قــلب   انــسانها

 خــوش آيــند اســـت؟!

"چو ميگوئی دروغی"...باورت دارند!

چو ميگوئی حقيقت را ....  ترا دیوانه پندارند!

و با يک ساده..جا مانده از دنيا

که   از  رنگ فریب   مردم دنيا

نميداند کلامی را ...!

نمی بيند به دنیا  دام و صیادی !

"اسیر خوش خیالی های رویائیست!

ترا هر دم به رنجی ...سخت آزردند

و يا با ديدهء ترديد ...ترا زير نظر دارند

که او ديگر چگونه آدمی در بين انسانهاست

چو ؛ او؛ ديگر ميان مردمان کمياب و نا پيداست!

و شايد زير اين چهره ...فريبی تلخ پنهان است!

عجب دنيای غمناکی...عجب دنيای غمناکی!

عجب در اينهمه پندار بی سامان ...

ميان مردمی دور از تو ای يارب......

مرا خود رهنمايی کن !

که بس آ زرده از اين مردمان هستم

و بس دلتنگ!

و بس بی همزبان... تنها!

و بس بی همزبان... تنها! 

 



:: بازدید از این مطلب : 254
|
امتیاز مطلب : 69
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 14 مرداد 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

حج باشکوه ترین عبادت دسته جمعی است و رفتن به مکه مکرمه و شرکت در این فریضه عظیم اجتماعی آرزوی هر مسلمانی است.
حج یعنی هجرت از خانه خویش به سوی خانه خدا برای لبیک گفتن به دعوت حق
.
از گذشته همیشه عشق به حضور در مکه و دیدن خانه خدا از نزدیک در وجود من شعله ور بوده و هست،

گمانم بر این است برای عشق به محرم شدن، عشق به طواف به دور کعبه،
عشق به سعی بین صفا و مروه و عشق به سایر مناسک حج دعوت شدم.
و این را خوب می دانم که تمام این ها مراحلی هستند برای خودشناسی، خداشناسی و بازگشت به سوی معبود کعبه و مدینه و «بقیع» میعادگاهی است برای عاشقان پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) طاهرش تا در صفای سرزمین وحی دل از دنیا کنده و به آخرت خویش بیندیشیم.
تک تک لحظه های ناب سفرحج برای زائران بسیار گرانقدر و جاوید است
.

دلم تنگه بازگشتت

بیا عزیزم که سخت بی تو دلتنگم

دلتنگ دلتنگ



:: بازدید از این مطلب : 253
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 10 مرداد 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

ای آخرین آوای سرمد کجایی مهدی آل محمد

 بیا آقا همه چشم انتظارند گل زهرا دگر طاقت ندارند

خدایا با ظهور آیه ی نور بده شادی به دلهای پر از شور

  دلم می میرد با داغ جدایی بیا یابن الحسن آقا کجایی

عزیزم جات توی این جشن و سرور خیلی خالیه

می دونم الان یه جای بهتر تشرف داری اما دلم نفسشو کم داره

دلتنگم

احساس می کنم توی یادمی و بهم فکر می کنی

کاش می تونستی کاش ...

منتظرتم منتظرررررررررررر تا بیایی



:: بازدید از این مطلب : 282
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 4 مرداد 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

 

هيـچ جـز يـاد تـو ، روياي دلاويـزم نـيست


هيـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـيزم نـيست!


عـشق مي ورزم و مي سـوزم و فـريـادم نـه!

دوست مي دارم و مي خـواهـم و پـرهـيزم نـيست.

نـور مي بـيـنم و مي رويـم و مي بـالم شـاد ،

شاخه مي گـستـرم و بـيـم ز پـائـيـزم نـيست.

تـا به گـيتي دل از مهـر تـو لبـريـزم هـست

کـار با هـستي  از دغـدغـه لـبريـزم نـيست

بخـت آن را کـه شـبي پـاک تـر از بـاد  سـحر ،

بـا تـو ، اي غـنچه نشکـفـته بـياميـزم نـيست.

تـو بـه دادم بـرس اي عـشق ، که با ايـن هـمه شـوق

چـاره جـز آنکـه به آغـوش تـو بگـريـزم نـيست.

منتظرتم برگرد خیبی زود الان سه روزه پیشم نیستی و ازت بی خبرم

دلتنگی ها م رو پایانی نیست

بی تاب محبت نوشتنم

بی تاب عطر حضورت

بی تاب تو فقط تو

بیا



:: بازدید از این مطلب : 246
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 2 مرداد 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

کاش می شد لحظه ها را پس گرفت           کاش می شد از تو بود و با تو بود

کاش می شد در تو گم شد از همه             کاش می شد تا همیشه با تو بود

 

 

با من امشب چیزی از رفتن نگو        

 نه نگو از این سفر با من نگو

من به پایان می رسم از کوچ تو

 با من از آغاز این مردن نگو

 کاش فردا را کسی پنهان کند

 لحظه را در لحظه سرگردان کند 

کاش ساعت را بمیراند به خاک 

 ماه را بر شاخه آویزان کند

می روی تا قصه را غمنامه تدفین گل 

 می روی تا واژه را باران خاکستر کنی

 ثانیه تا ثانیه  پلواره ویران شدن   

 می روی تا بخشی از جان مرا ویران کنی 

 

دوست دارم منتظرم بازم بیایی

بازم بتونم گرمای بودنتو احساس کنم از کلمات از عطر مهربونی لحظه ها

از حالا یه عالمه دلتنگم

بیا زود زود بیا... منتظرتم

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
بدون فقط تو در قلبمی


:: بازدید از این مطلب : 337
|
امتیاز مطلب : 104
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : 30 تير 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

سلام ای غروب غریبانه ی دل.........سلام ای طلوع سحرگاه رفتن


سلام ای غم لحظه های جدایی.....خداحافظ ای شعر شبهای روشن


خداحافظ ای قصه ی عاشقانه........خداحافظ ای آبی روشن دل


خداحافظ ای عطر شعر شبانه
........خداحافظ ای همنشین همیشه


خداحافظ ای داغ بر دل نشسته......تو تنها نمی مانی ای مانده بی من


تو را می سپارم به دل های خسته..تو را می سپارم به دامان دریا


اگر شب نشینم اگر شب شکسته..تو را می سپارم به رویای فردا


به شب می سپارم تو را تا نسوزد
....به دل می سپارم تو را تا نمیرد


خداحافظ ای بر غبار دل من ...........خداحافظ ای ای سایه سار همیشه


اگر سبز رفتی، اگر زرد ماندم..........خداحافظ ای نوبهار همیشه

هميشه خداحافظي يه جورايي برام سخت بوده يه بغض غريب

اذيتم ميكنه . اما مطمئنم اين خداحافظي خيلي زود تبديل به سلام ميشه.

 



:: بازدید از این مطلب : 244
|
امتیاز مطلب : 86
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 30 تير 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته



:: بازدید از این مطلب : 270
|
امتیاز مطلب : 81
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 29 تير 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

 
 
تنهايم را با تو قسمت مي كنم

سهم كمي نيست

گسترده تر از عالم تنهايي من عالمي نيست

غم آنقدر دارم كه ميخواهم تمام فصل ها را بر سفره رنگين خود بنشانمت

بنشين غمي نيست

آدم من

بر من نگير اين خود ستايي را

كه بي شك تنهاتر از من در زمين و آسمانت حوایی نيست

آئينه ام را بر دهان تك تك ياران گرفتم تا روشنم شد

در ميان مرده گانم همدمي نيست همواره چون من

نه ، فقط يك لحظه خوب من بيانديش

لبريزي از گفتن

ولي در هيچ سويت محرمي نيست

من قصد نفي بازي گل و باران را ندارم

شايد براي من كه همزاد كويرم شبنمي نيست

شايد به زخم من كه مي پوشم ز چشم شهر آن را در دستهاي بي نهايت

مهربانش مرحمي نيست

شايد و يا شايد هزاران شايد ديگر

اگر چه اينك به گوش انتظارم

جز صداي مبهمي نيست
مي كنم

سهم كم

تنهايم را با تو قسمت
ي نيست



:: بازدید از این مطلب : 254
|
امتیاز مطلب : 86
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : 27 تير 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

ای عطر گل یاس! دلم را دریاب!

ای منبع احساس دلم را دریاب

من تشنه یک قطره محبت هستم

یا حضرت عباس! دلم را دریاب

میلاد اباالفضل(ع)، ماهتاب شب­های غریبی حسین(ع) و اسوه باشکوه جانبازی مبارک باد!

"

اباالفضل، آیه­ای­ست برای معنی سوره ایثار که از حرمت اسمش، درهای آسمان گشوده خواهدشد.

"

عباس(ع)، چراغ خانه اهل بیت(علیهم‌السلام) در شب­های بی­پناهی تاریخ است.

"

السلام علیک، ای کهکشان سوخته! سوسوی ستاره حضور تو در شب میلادت مبارک باد!

"

ای ماه بنی­هاشم! چه باشکوه در روز میلادت، فرشتگان بر قداست دست­هایت بالافشانی و هلهله می‌کنند!

"

عباس، زلالی زمزم، صفای مروه، عطش اسماعیل و جهاد نفس در رمی‌جمرات است که بی­عشق او کعبه دل، حاجی ندارد.

یا باب­الحوائج! امروز که آفتاب میلاد تو، آفتابگردان جان­ها را به سمت تو مایل کرده است، ما را دریاب!

"

عباس(ع)، زیباترین منظره بردباری است که می­توان از پنجره ایمان به آن نظر افکند.

"

عطش اباالفضل، نماد زنده نگه داشتن تشنگی به ذات الهی است و این عطش، با اقتدا به عباس ممکن می­شود.

"

مبارک باد میلادت، ای آن که از ابتدا، فراتِ چشم­هایت در کنار دشت کربلای پیشانی تو، به تیر عشق حسین نشسته بود!

"

عبّاس، شمعی است که زندگی در شعله­های آن، روشنی­بخش هر دو جهان است.

"

امشب، چلچله­هایی از نور در خانه علی، بشارت حلول ماه قبیله را می­دهند؛ مژده طلوع اباالفضل(ع).

اباالفضل(ع)، اسوه پایمردی، مفهوم هم­دردی، تقوای پنهانی و سلوکی عرفانی­ست.

برای اباالفضل­گونه­شدن، باید از دریچه چشمان حسین(ع)، جهان را نگریست.

مبارک باد میلاد بزرگ علم­دار کربلا، نگین درخشان عاشورا، آمیزه لطافت و استقامت، عباس(

 

ع)!



:: بازدید از این مطلب : 290
|
امتیاز مطلب : 96
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : 25 تير 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

آن روز در نگاه تو و خنده بهار
مي
شد به منتهاي شكفتن اشاره كرد
مي شد ميان چشمك ياس و نسيم صبح

دل را فداي چشم
نجيب ستاره كرد
هر صبح

با صداي تو بيدار مي شوم

در قلب من هميشه مي آيد
صداي تو
هر چه نگاه عاطفه و اشك شبنم ست

با قطره هاي ساكت باران فداي
تو
اي انتظار خسته گل هاي رازقي

 
تو يادگار نسترن و ياس و شقايق ي

 
تو
بردي از ميان سكوتم دل مرا
 
تو معني سرودن پاك حقايقي

تو جاده رسيدن

قلبي
به آسمان
من بي تو ذره ذره بدان آب مي شوم

تا سرزمين سبز تجسم مي آيم و

در
بين راه عاشق مهتاب مي شوم
تو با وفاترين افق دور مبهمي

يادت كنار ساحل دل
تاب مي خورد
هر قوي تشنه اي كه ترك مي خورد دلش

از بركه لطيف دلت آب مي
خورد
نقاشي تمام افقهاي عالمي

نقاشي ام بدون تو بي رنگ مي شود

در شعر من
هميشه تو معناي بودني
قلب غزل براي تو دلتنگ مي شود

تو قصه مهاجرت غم ز شهر
عشق
تو ماندني ترين گل خوشبوي ميخكي

تنها تو بال عاطفه را ناز ي كني

 
تو
مهربان ترين گل زيباي نسترنی
تب مي كند بدون تو احساس پاك عشق

جز تو چه
كس
نگاه مرا ناز ميكند

جز تو چه كس نگاه مرا ناز ميكند

جز تو چه كس كنار
دلم مي نشيند و
روح مرا روانه پرواز ميكند

 
هر وقت شهر پنجره ها باز
ميشود
من ابتداي نام ترا گوش مي كنم

وقتي به عشق مي رسم از لذت نگاه

غم را
به حرمت تو فراموش ميكنم
آن لادني كه كاشته اي در
دلم هنوز

گاهي دلش براي
دلت شور مي زند
پروانه اي ز باغ تبسم مي آيد و
دل را به سوي شمع پر از نور مي
زند
احساس من هميشه پر از قطره هاي عشق
قلبم بدون نام تو دلگير مي شود

هر صبح نغمه هاي من و قلب عاشقم
بر برگ هاي عاطفه تكثير مي شود

تو بهترين حكايت
گل هاي نرگسي
با چشم تو نگاه پر از ياس مي شود

در لا به لاي عاطفه هاي
نوازشت
عطر نجيب خاطره احساس مي شود

تا آخرين نگاه به ياد توام بدان
دل هر چه مي كند همه آن براي تو
قلب مرا كه برده اي و رفته ام ز دست

قلب تمام عشق
پرستان فداي تو



:: بازدید از این مطلب : 282
|
امتیاز مطلب : 80
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : 23 تير 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

می رسد روزی ...

به كودكي گفتند :عشق چيست؟
گفت : بازي

 

به نوجواني گفتند : عشق چيست؟
گفت : رفيق بازي

 

به جواني گفتند : عشق چيست؟
گفت : پول و ثروت

 

به پيرمردي گفتند : عشق چيست؟
گفت :عمر

 

به گل گفتم: عشق چيست؟
گفت : از من خوشبو تره

 

به پروانه گفتم: عشق چيست؟
گفت :از من زيبا تره

 

به خورشيد گفتم عشق چيست؟
گفت: از من سوزنده تره

 

به عاشقي گفتند : عشق چيست؟
چيزي نگفت آهي كشيد و سخت گريست

 

به عشق گفتم تو آخر چه هستي ؟؟..
گفت نگاهي بيش نيستم....



:: بازدید از این مطلب : 254
|
امتیاز مطلب : 88
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : 23 تير 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

اشک وبغض برروح سرگردانم هجوم وحشتناکی اورده بودند

وتا حوالی سحربر پیکربی جانم خنجرمیزدند

اشک میریختم گریه کنان

این اولین شبی نبودکه نتوانستم بخوابم

اخرین شب تنهای من هم نخواهد بود

نمی دوانم چه چیزی را دراین دنیا گم کردم

که اینگونه پریشانم و میترسم

کاش یکی می امد و میگفت

گم شده ام چیست و کجاست

 که بودیم ،نبودیم کسی     کشت ما را غم بی هم نفسی    

تا که رفتیم همه یار شدند     خفته ایم و همه بیدار شدند

قدر آیینه بدانیم چو هست    نه در آن وقت که اقبال شکست 

 

  دیشب بازنتوانستم بخوابم



:: بازدید از این مطلب : 320
|
امتیاز مطلب : 87
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : 22 تير 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

هرچه آرزوی خوبه مال تو


هر چه که خاطره داری مال من

 

اون روز های عاشقونه مال تو


این شبای بیقراری مال من

 

منم و حسرت با تو ما شدن


تویی بدون من رها شدن

 

آخر غربت دنیاست ، مگه نه؟


اول دوراهی آشنا شدن

 

توی نگاه آخر تو


آسمون خونه نشین بود


دل تو شکسته بودند


همه ی قصه همین بود

 

می تونستم با تو باشم


مثل سایه مثل رویا


اما بیدارم و بی تو


مثل تو تنهای تنها

 



:: بازدید از این مطلب : 366
|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 21 تير 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

تنهایی رو دوست دارم چون بی وفا نیست .


تنهایی رو دوست دارم زیرا دروغ نیست .


تنهای رو دوست دارم چون هیچ وقت منو تنهای نمیزاره  .


تنهای رو دوست دارم چون همیشه حاضره به دردو دلام گوش کنه .


چقدر تنهامو این تنهای رو دوست دارم .


خدا جون بازم با دستها خالی گونه ها خیس دارم میاد سراغت .


خدا جون من بنده ضعیف تو هستم و نمیتونم تو مشکلات زندگیم موفق باشم .


پس چرا به دادم نمیرسی . این بغض لعنتی داره خفم میکنه . از همه چی بیزارم . این روزها این ساعتها که

یکی از نعمتها توست اصلا نمیدونم چطوری دارم میگذرونمش .


خدا جون به دادم برس منو یاری کن  ... خیلی بهت احتیاج دارم

 

 



:: بازدید از این مطلب : 329
|
امتیاز مطلب : 82
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : 21 تير 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته
آخر بگو چگونه بیاسایم،وقتی دلم برای تو می گیرد

 

در این زمان که کودک احساسم،در تنگنای فاصله میمیرد

در این حصار فاصله هایی که،می راندم به گوشه ی تنهایی

آسان دگر نمی گذرد ایام،سخت است بی تو صبر و شکیبایی

دیگر کدام صبر توان دارد،برگیرد این غبار جدایی را

مرغ اسیر در قفس صیاد،کی سر دهد سرود بهاری را

گفتم بهار و یاد نگاه تو،در دل چراغ خاطره روشن کرد

گویی دوباره این تن تبدارم،تن پوش عشق و معجزه بر تن کرد

عشقی لطیف رنگ همان اعجاز،در آن شبی که پنجره هم خندید

آن روزها که با تپش هر صبح،یاس از شمیم موی تو می رویید

اما بهار دلکش و عطر یاس،همواره در تهاجم پاییز است

سهم من از طلوع نگاه تو،دلتنگی غروب غم انگیز است

هرچند من غروب غم انگیزم،در دفترم نمانده سرودی شاد

هرگاه از خیال تو بگذشتم،این شعر را دوباره بخوان در یاد

اینجا کسی هنوز دلش تنگ است،با هر نفس برای تو میمیرد

آخر بگو چگونه بیاسایم،وقتی دلم برای تو می گیرد....



:: بازدید از این مطلب : 388
|
امتیاز مطلب : 82
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : 21 تير 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : دل سوخته

امروز عجب روزی بود . یه روز عجیب یا بهتر بگم عجیب ترین روز تو عمرم

تا حالا اینطور نشده بودم . نمیدونم شاید یه تلنگر یه اشاره یه هشدار یا

هر اسمی دگه که بشه روش گذاشت .

تا این هنگام که از خدا خدا عمر گرفتم آبروی هیچکسی رو نبردم .همیشه

سعی داشتم مردم دار باشم و حفظ آبرو کنم .

به خدا اگه دوست داشتمت بخاطر خودت بود . بخاطر وجودت .بخاطر محبت هات

قبول دارم که کم کم داشت سرعت بیشتر میشد و یه جورایی از جاده دوستی خارج میشدیم

و قطعا امروز به یادآوری بود برا سرعت رفتنمون.

خیلی غم تو دلم هست خیلی دلتنگم . هر وقت میدیدمت آروم میگرفتم و سبک میشدم

اینقدر حرفای ناگفته تو دلم مونده که دوست داشتم همه رو بگم .دوست داشتم بشینم روبروت

و از دلتنگی هام بگم .

نمیدونم چی میشه . اما دون همیشه تو کلکسیونم اونم تو بهترین جای ممکن تا ابد باقی میمونی

اونم فقط وفقط برا خود خودم هیچکسی تاآخر عمرم نمیفهمه بهم چی گذشت.

عزیز دلم تا آخر عمرم بخاطر همه چیزهایی که بهم دادی ممنونم.

حلالم کن



:: بازدید از این مطلب : 347
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 16 تير 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد