نوشته شده توسط : دل سوخته

امروز عجب روزی بود . یه روز عجیب یا بهتر بگم عجیب ترین روز تو عمرم

تا حالا اینطور نشده بودم . نمیدونم شاید یه تلنگر یه اشاره یه هشدار یا

هر اسمی دگه که بشه روش گذاشت .

تا این هنگام که از خدا خدا عمر گرفتم آبروی هیچکسی رو نبردم .همیشه

سعی داشتم مردم دار باشم و حفظ آبرو کنم .

به خدا اگه دوست داشتمت بخاطر خودت بود . بخاطر وجودت .بخاطر محبت هات

قبول دارم که کم کم داشت سرعت بیشتر میشد و یه جورایی از جاده دوستی خارج میشدیم

و قطعا امروز به یادآوری بود برا سرعت رفتنمون.

خیلی غم تو دلم هست خیلی دلتنگم . هر وقت میدیدمت آروم میگرفتم و سبک میشدم

اینقدر حرفای ناگفته تو دلم مونده که دوست داشتم همه رو بگم .دوست داشتم بشینم روبروت

و از دلتنگی هام بگم .

نمیدونم چی میشه . اما دون همیشه تو کلکسیونم اونم تو بهترین جای ممکن تا ابد باقی میمونی

اونم فقط وفقط برا خود خودم هیچکسی تاآخر عمرم نمیفهمه بهم چی گذشت.

عزیز دلم تا آخر عمرم بخاطر همه چیزهایی که بهم دادی ممنونم.

حلالم کن





:: بازدید از این مطلب : 360
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 16 تير 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: