نوشته شده توسط : دل سوخته

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد.....وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است...طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش.....کو به تایید نظر حل معما می‌کرد

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست.... اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم....گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد

بی دلی در همه احوال خدا با او بود...او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد

این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا....سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد

گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند.....جرمش اين بود كه اسرار هويدا ميكرد

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید....دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد

گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست......گفت حافظ گله ي از دل شيدا ميكرد

اين غزل واقعا محشره حرف دل خيلي هامون هست

يه وقتايي كه كم مياريم و خسته ميشيم دنيا برامون يه رنگ و بو ميشه

اين غزل و اشعاري از اين قيبل آروممنون ميكنه

عزيز دلم .خدا هميشه باهامون هست خدا كه ديگه از سر دلسوزي به بنده هاش

نگاه نميكنه مثل من و ما خدا از سر لطف و مرحمت به بنده ها نگاه ميكنه

ما بنده ها كم صبر و طاقت هستيم .

 

 

 

 





:: بازدید از این مطلب : 461
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 9 تير 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: